-
مشخصات :
- ناشر : انتشارات فروزش
- قطع : رقعی
- نوع جلد : جلد نرم
- نوبت چاپ : 3
- تعداد صفحات : 560
- زبان : فارسی
- مترجم : فاطمه نفری
- رده سنی : بزرگسال
• توضیحات محصول
درباره کتاب دختری که رهایش کردی
کتاب دختری که رهایش کردی نوشته جوجو مویز، داستانی تأثیرگذار درباره عشق، مقاومت، از دست دادن و امید است. این رمان با پرداختن به سرنوشت یک نقاشی و پیوند دادن گذشته و حال، زندگی دو زن در دو دوره متفاوت را روایت میکند. نویسنده با بهرهگیری از سبک توصیفی و احساسی خود، ماجرایی پیچیده و پر از جزئیات را به تصویر میکشد.
رمان در دو خط زمانی روایت میشود. در سال 1916، در یک شهر کوچک در فرانسه که تحت اشغال نیروهای آلمانی است، سوفی، زنی جوان و شجاع، همراه با خواهرش هتل خانوادگیشان را مدیریت میکند. همسر سوفی، اِدوارد، به جنگ رفته و از او تنها یک نقاشی به یادگار مانده است که سوفی را در جوانی به تصویر کشیده است. این تابلو به سمبل عشق و امید برای سوفی تبدیل شده است. با ورود فرمانده آلمانی به زندگی او، شرایط به شدت تغییر میکند. فرمانده که تحت تأثیر نقاشی قرار گرفته، توجه خاصی به سوفی نشان میدهد. این رابطه ناخواسته سوفی را به تصمیمات سخت و چالشبرانگیزی سوق میدهد که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد.
در زمان حال، لیو هالستون، زنی که با غم از دست دادن همسرش دستوپنجه نرم میکند، تابلو را در خانهاش دارد. این نقاشی هدیهای از همسرش بوده و برای او ارزشی فراتر از یک اثر هنری دارد. اما زمانی که ورثهی سوفی تلاش میکنند نقاشی را پس بگیرند، لیو با یک بحران حقوقی و احساسی روبهرو میشود. در این روند، رازهایی از گذشته برملا میشود که سرنوشت او و سوفی را به هم گره میزند.
این کتاب برای کسانی مناسب است که به داستانهای چندلایه و سرشار از احساس علاقه دارند. خوانندگانی که از آثار پیشین جوجو مویز مانند من پیش از تو لذت بردهاند، در این کتاب نیز با همان مهارت نویسنده در پرداخت شخصیتها و روایتهای احساسی روبهرو میشوند. همچنین افرادی که به داستانهایی با پسزمینه تاریخی علاقه دارند، میتوانند با این اثر ارتباط برقرار کنند. دختری که رهایش کردی با ترکیب عناصر عاشقانه، درام و معمایی، اثری است که تأثیر عمیقی بر مخاطب میگذارد و تا مدتها در ذهن باقی میماند.
لیو گیج شده بود. مدتهای طولانی، سوفی را از نجاتیافتگان دانسته بود، حالت پیروزمندانه صورتش، علاقه شوهرش به او روی صورتش نقش بسته بود. تلاش کرد تصویر سوفی خودش را کنار تصویر این زن مطرود بگذارد که هیچکس دوستش نداشت.جهانی درد در نفس خسته و طولانی پیرمرد بود. لیو ناگهان از اینکه او را مجبور کرده دوباره این صحنه را ببیند احساس گناه کرد. گفت: «متأسفم.» و نمیدانست دیگر چه باید بگوید. حالا فهمیده بود که از اینجا چیزی دستگیرشان نخواهد شد. تعجبی نداشت که چرا پل مک کافرتی زحمت اینجا آمدن را به خودش نداده بود.سکوت طولانی شد. مو پنهانی یک ماکارون خورد. وقتی لیو نگاهش را بالا آورد، فیلیپ بست به او زل زده بود. «از اینکه ما رو دیدید ممنونم، موسیو.» دستی به بازوی او زد. «برام سخته زنی رو که توصیف کردید به زنی که میبینم ارتباط بدم. من... پرترهاش رو دارم. همیشه عاشقش بودم.»
• ثبت دیدگاه
• دیدگاه کاربران